سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خطبه شقشقیه حضرت علی علیه السلام

خطبه شقشقیه‏

 

شعله‏ اى از آتش دل زبانه کشید و فرو نشست!

 

«این خطبه مشتمل بر شکایت در مورد خلافت و صبر امام در برابر از دست رفتن آن‏ و سپس بیعت مردم با او مى ‏باشد»

 

به خدا سوگند،او(ابو بکر)رداى خلافت را بر تن کرد ، در حالی که خوب مى دانست ،من در گردش حکومت اسلامى هم چون محور سنگهاى آسیاب ام (که بدون آن ‏آسیاب نمى ‏چرخد).[1]

 

(او میدانست)سیلها و چشمه‏ هاى(علم و فضیلت)از دامن کوهسار وجودم جارى ‏است[2]و مرغان(دور پرواز اندیشه ‏ها)به افکار بلند من راه نتوانند یافت!

 

پس من رداى خلافت را رها ساختم،و دامن خود را از آن در پیچیدم(و کنار گرفتم)در حالى که در این اندیشه فرو رفته بودم که:با دست تنها(با بى یاورى)به پا خیزم(و حق‏خود و مردم را بگیرم)و یا در این محیط پر خفقان و ظلمتى که پدید آورده ‏اند صبر کنم؟

 

محیطى که:پیران را فرسوده،جوانان را پیر،و مردان با ایمان را تا واپسین دم زندگى ‏به رنج وا مى ‏دارد.

 

(عاقبت)دیدم بردبارى و صبر به عقل و خرد نزدیکتر است،لذا شکیبائى ورزیدم،ولى به کسى مى ‏ماندم که:خاشاک چشمش را پر کرده،و استخوان راه گلویش را گرفته،با چشم خود مى ‏دیدم،میراثم را به غارت مى‏ برند!.[3]

 

تا اینکه اولى به راه خود رفت[4](و مرگ دامنش را گرفت)بعد از خودش خلافت ‏را به پسر خطاب سپرد،[5](در اینجا امام به قول اعشى شاعر متمثل شد که مضمونش این است):

 

که بس فرق است تا دیروزم امروز کنون مغموم و دى شادان و پیروزشگفتا!او که در حیات خود،از مردم مى ‏خواست عذرش را بپذیرند(و با وجود من)وى را از خلافت معذور دارند[6] خود هنگام مرگ عروس خلافت را براى دیگرى کابین بست!

 

او چه عجیب هر دو از خلافت‏ به نوبت ‏بهره‏ گیرى کردند(خلاصه)آن را در اختیار کسى قرار داد،که جوى از خشونت[7]سختگیرى،اشتباه و پوزش طلبى بود![8]رئیس خلافت ‏به شتر سوارى سرکش مى ‏ماند،که اگر مهار را محکم کشد،پرده ‏هاى بینى شتر پاره شود،و اگر آزاد گزارد در پرتگاه سقوط مى‏ کند. به خدا سوگند!مردم در ناراحتى و رنج عجیبى گرفتار آمده بودند،و من در این مدت‏ طولانى،با محنت و عذاب،چاره‏اى جز شکیبایى نداشتم.سرانجام روزگار او(عمر)هم‏ سپرى شد[9]،و آن(خلافت)را در گروهى به شورا گذاشت،به پندارش،مرا نیزاز آنها محسوب داشت![10]پناه به خدا ز این شورا!(راستى)کدام زمان بود که ‏مرا با نخستین فرد آنان مقایسه کنند که اکنون کار من بجایى رسد که مرا هم سنگ اینان(اعضاى شورا)قرار دهند؟!لکن باز هم کوتاه آمدم و با آنان هم آهنگى ورزیدم(وطبق مصالح مسلمین) در شوراى آنها حضور یافتم بعضى از آنان بخاطر کینه ‏اش از من روى‏ برتافت،[11]و دیگرى خویشاوندى را(بر حقیقت)مقدم داشت[12]،اعراض آن‏ یکى هم جهاتى داشت،که ذکر آن خوشایند نیست.[13]

 

بالاخره سومى به پا خاست[14]او همانند شتر پر خور و شکم برآمده!همى ‏جز،جمع ‏آورى و خوردن بیت المال نداشت‏ بست‏گان پدریش به همکاریش برخاستند،آنها همچون شتران گرسنه‏ اى که بهاران به علف‏زار بیفتند،[15]و با ولع عجیبى‏ گیاهان را ببلعند،براى خوردن اموال خدا دست از آستین برآوردند،اما!عاقبت ‏یافته ‏هایش(براى استحکام خلافت)پنبه شد،و کردار ناشایستش کارش را تباه ساخت و سرانجام شکم‏ خوارگى و ثروت اندوزى،براى ابد نابودش ساخت[16]ازدحام‏ فراوانى که همچون یالهاى کفتار بود مرا به قبول خلافت وا داشت، آنان از هر طرف‏ مرا احاطه کردند،چیزى نمانده بود که دو نور چشمم،دو یادگار پیغمبر حسن و حسین زیرپا له شوند،آنچنان جمعیت‏ به پهلو هایم فشار آورد که سخت مرا به رنج انداخت و ردایم ‏از دو جانب پاره شد! مردم همانند گوسفندانى(گرگ زده که دور تا دور چوپان جمع شوند)مرا در میان گرفتند،اما هنگامى که به پا خاستم و زمام خلافت را به دست گرفتم، جمعى ‏پیمان خود را شکستند[17]،گروهى(به بهانه ‏هاى واهى)سر از اطاعتم باز زدند و از دین بیرون‏ رفتند[18]و دسته‏اى دیگر براى ریاست و مقام از اطاعت ‏حق سر پیچیدند[19](و جنگ ‏صفین را براه انداختند)گویا نشنیده بودند که خداوند میفرماید:«سرزمین آخرت را براى ‏کسانى برگزیده‏ ایم که خواهان فساد در روى زمین و سرکشى نباشد،عاقبت نیک،از آن پرهیزکاران است‏»(سوره قصص:83) چرا خوب شنیده بودند و خوب آن را حفظ داشتند،ولى زرق‏ و برق دنیا چشمشان را خیره کرده و جواهراتش آنها را فریفته بود!. آگاه باشید!به خدا سوگند،خدایى که دانه را شکافت[20]،و انسان را آفرید،اگر نه این ‏بود که جمعیت‏ بسیارى گرداگردم را گرفته،و به یاریم قیام کرده ‏اند،و از این جهت‏ حجت‏ تمام شده است،و اگر نبود عهد و مسئولیتى که خداوند از علما و دانشمندان(هر جامعه)گرفته که در برابر شکم خوارى ستمگران و گرسنگى ستمدیدگان[21]سکوت نکنند،من‏ مهار شتر خلافت را رها مى‏ ساختم و از آن صرف نظر مى ‏نمودم و آخر آن را با جام آغازش ‏سیراب میکردم(آن وقت)خوب مى‏ فهمیدید که دنیاى شما(با همه زینتهایش)در نظر من‏ بى ارزش‏ تر از آبى است که از بینى گوسفندى بیرون آید![22].

 

هنگامى که امیر المؤمنین(ع)به اینجاى سخن رسید،مردى از اهالى عراق برخاست،و نامه‏ اى به دستش داد او همچنان نامه را نگاه مى‏ کرد(پس از فراغت از نامه)،ابن عباس ‏گفت اى امیر مؤمنان!چه خوب بود،سخن را از جائى که رها کردى ادامه میدادى؟

 

ولى امام(ع)در پاسخش فرمود:«هیهات‏»اى پسر عباس‏«شعله‏ اى از آتش دل‏ بود،زبانه کشید و فرو نشست‏»!

 

ابن عباس مى ‏گوید:به خدا سوگند من هیچگاه بر سخنى هم چون این گفتار تاسف ‏نخوردم،که امام(ع)نتوانست تا آنجا که خواسته بود ادامه دهد.

 

سید رضى میگوید:مقصود امام(ع)از اینکه‏«رئیس خلافت‏ به شتر سوارى سرکش‏ مى ‏ماند»این است که اگر زمام را محکم بطرف خود بکشد،مرکب چموش مرتب سر رااین طرف و آنطرف می کشاند و بینى ‏اش پاره مى ‏شود،و اگر مهارش را رها کند با چموشى‏ خود را در پرتگاه قرار میدهد و او قدرت حفظ آن را ندارد.آنگاه گفته مى‏شود«اشنق الناقه‏»که بوسیله مهار سر شتر را بطرف خود بکشد و بالا آورد«و شنقها»نیز گفته شده است این‏را«ابن سکیت‏»در«اصلاح المنطق‏»گفته است.

 

و اینکه امام(ع)فرموده است‏«اشنق لها»و نگفته است‏«اشنقها»براى این است که‏آنرا در مقابل‏«اسلس لها»قرار داده گویا امام فرموده است اگر سر مرکب را بالا آورد یعنى‏با مهار آنرا نگاهدارد(بینیش پاره مى‏شود).

 

توضیح‏ها:

 

[1]ابن جوزى حنفى در تذکرة الخواص ص 124 مى‏نویسد:استاد ماابو القاسم نفیس انبارى به اسناد خود این خطبه را از ابن عباس نقل کرده که گفت:

 

«پس از آن که مردم با امیر مؤمنان(ع)بیعت کردند و على بر منبر بود،شخصى‏از میان صف صدا زد«ما الذى ابطا بک الى الان‏»:چه باعث‏شد تا بحال در بدست‏گرفتن خلافت مسامحه کردى؟امام(ع)در پاسخ او این خطبه را ایراد فرمود،در مورد این خطبه بعضى از مخالفان که محتویات آن را بر خلاف میل خود دیده‏ اندسر و صداى زیادى به راه انداخته و مى‏ گویند که این خطبه را«سید رضى‏»ساخته‏ و به على نسبت داده است!ولى‏«ابن میثم‏»در«شرح نهج البلاغه‏»مى ‏نویسد:

 

این خطبه را در دو جا یافتم که تاریخ آن قبل از تولد شریف رضى ‏بوده است.

 

1-در کتاب‏«الانصاف‏»نوشته‏«ابى جعفر بن قبه‏»که وفات او قبل از تولد رضى بوده است:

 

2-در نسخه‏اى که به خط ابو الحسن‏«على بن محمد بن فرات‏»وزیر«المقتدر بالله‏»که حدود شصت و چند سال پیش از تولد رضى بوده است(شرح‏نهج البلاغه ابن میثم جلد 1 صفحه 252 و253)

 

«ابن ابى الحدید»مى ‏گوید:قسمت زیادى از این خطبه را در نوشته‏ هاى ‏ابو القاسم بلخى امام بغداد دیدم که در زمان حکومت مقتدر بالله مى-زیسته است.

 

و نیز مى‏ گوید:«مصدق بن شبیب واسطى‏»گفته:این خطبه را براى‏«ابن خشاب‏»خواندم او گفت:...به خدا قسم من این خطبه را در کتابهایى دیدم ‏که 200 سال پیش از تولد سید رضى: قبل از آنکه نقیب ابو احمد پدر رضى متولدشود نوشته شده بود(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید جلد 1 صفحه‏206-205چاپ جدید) براى تحقیق بیشتر میتوانید به کتاب نفیس الغدیر-جلد7 صفحه 82مراجعه فرمائید در آنجا اسناد و مدارک زیادى خواهید یافت که این خطبه ازسخنان امام است.

 

ضمنا باید توجه داشت که علت نامگذارى این خطبه،به‏«شقشقیه‏»درپایان خطبه آمده است که امام در پاسخ ابن عباس مى‏ فرماید(هیهات شقشقه‏ هدرت ثم قرت).

 

[2]اشاره به این است که ابو بکر توجه به جنبه‏ هاى علمى و فضائل على ‏را دارد و بارها چنانکه عایشه،ابن عباس،و عمر،شنیده‏اند او نیز شنیده است‏که پیغمبر فرمود:«اقضا امتى على‏»«داناترین فرد امت من به قضاوت،على است‏ و ابن عباس مى ‏گفت:«ما علمى و علم اصحاب محمد فى علم على الا کقطرة‏فى سبعة ابحر:علم من و علم دیگر اصحاب پیغمبر در برابر علوم على(ع)چون قطره‏اى است در برابر هفت دریا!(به کتاب الغدیر جلد3 صفحه 95-97چاپ دوم مراجعه فرمائید).

 

[3] ینحدر عنى السیل:اشاره به این است که علوم و فضائل از او سرچشمه‏ مى‏ گیرد و دانشمندان بزرگ به این حقیقت معترفند:

 

از جمله ابن ابى الحدید مى‏ نویسد:تمام علوم اسلامى به على(ع)بازگشت میکند:اما علم عقائد:معتزلیها که بزرگترین آنها«واصل بن عطاء»است ‏شاگرد«ابن هاشم‏»فرزند محمد حنفیه است که او از پذیرش على آموخته‏ و اشعری ها به‏«ابو الحسن اشعرى‏»منسوبند که شاگرد ابو على جبائى بوده که او خوداز سران معتزله است.

 

و اما علم فقه:تمام فقهاى اسلامى ریزه خوار خوان على(ع)هستند،زیرا«ابو حنیفه‏»از امام صادق(ع)کسب علم کرده،و علم او به على(ع)منتهى مى ‏شود،و انتساب علوم شیعه به على(ع) بسیار روشن است،و«شافعى‏»شاگرد«محمد بن حسن‏»بود که او شاگردى ابو حنیفه کرده، «احمد بن حنبل‏»نیز از شافعى ‏آموخته،«مالک‏»هم شاگرد«ربیعه‏»است و ربیعه شاگرد«عکرمه‏»و او شاگردابن عباس است،ابن عباس هم که شاگرد ملازم على بوده است و بازگشت ‏فقه شیعه به او واضحتر از آن است که گفته شود زیرا شیعه آنچه دارد از ائمه خود دارد که همه آنها علوم خود را از على(ع)گرفته ‏اند و او از پیامبر(ص).

 

و اما تفسیر:که مى ‏دانیم مفسران اسلامى غالبا از ابن عباس نقل مى ‏کنندو او شاگرد و ملازم دائمى امام(ع)بوده است.

 

و اما ادبیات همه مى‏ دانند که اصول آن را على بن ابیطالب(ع)به‏«ابو الاسوددئلى‏»آموخته است(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید جلد 1 صفحه‏17-20) .

 

[4]«ارى تراثى نهبا»اشاره به این است که میراث الهى مرا به غارت‏ مى ‏برند،قرآن نیز خلافت را ارث الهى خوانده است‏«و ورث سلیمان داود...»

 

(سوره نمل:16) و در سوره مریم آیه‏6 مى‏ خوانیم که یعقوب از خداوند فرزندى خواسته و چنین دعا مى‏ کند:«یرثنى و یرث من آل یعقوب‏»روشن است‏ که وراثت ‏سلیمان از داود و یحیى از ذکریا و آل یعقوب ظاهرا چیزى جز خلافت‏ الهى نبوده است (سید قطب ،فى ظلال القرآن ج 5،ص‏246)

 

[5]ابو بکر در سال‏13 هجرى ماه جمادى الاخر از دنیا رفت.

 

(مروج الذهب جلد 2 صفحه 304 چاپ چهارم)

 

[6]مى ‏گویند از کلمه‏«ادلى‏»استفاده مى ‏شود که جنبه رشوه در آن‏است این ماده در قرآن آیه 188 بقره نیز در مورد رشوه بکار رفته است آنجاکه مى‏ خوانیم‏«و تدلو بها الى الحکام لتاکلوا فریقا من اموال الناس بالاثم‏»:

 

«اموال خود را به حاکمان،براى خوردن ثروت مردم،به رشوه ندهید».

 

ولى این سؤال پیش مى‏ آید که:عمر براى ابو بکر چه کرده بود تا خلافت‏ را به عنوان رشوه و پاداش به او بسپارد؟پاسخ را مى‏ توان از جملاتى که ابن ابى ‏الحدید نوشته است فهمید،او مى ‏گوید:

 

«عمر همان کسى است که پایه ‏هاى خلافت ابو بکر را محکم کرد ومخالفین او را در هم شکست،او بود که شمشیر زبیر را هنگامی که از نیام بیرون‏ آمده بود(و مى ‏گفت ‏خلافت‏ باید به اهلش برسد)شکست،و به سینه مقداد کوبید،«سعد بن عباده‏»را در سقیفه زیر لگد گرفت،و گفت:«سعد را بکشیدخدا او را بکشد»!بینى‏«حباب بن منذر»را له کرد،همو بود که هاشمیهائى که درخانه فاطمه پناهنده شده بودند تهدید کرد و آنان را از آنجا خارج ساخت،و اگراو نبود کار ابو بکر و امور او روبه راه نمى ‏گردید»)شرح نهج البلاغه ابن ابى‏ الحدید جلد 1 صفحه 174 چاپ جدید).

 

[7]ابو بکر پس از بیعت،به مردم خطاب کرد و گفت:

 

«اقیلونى فلست‏بخیرکم‏»:مرا از خلافت معذور دارید،که بهتر از شمانیستم عبارت امام(ع) اشاره به همین است ولى عده‏ اى از اهل تسنن مى ‏گویندابو بکر چنین گفت:«ولیتکم و ست‏بخیرکم‏»امیر شما شدم و از شما بهتر نیستم(نهج البلاغه عبده صفحه 40 چاپ دوم)

 

[8]این جمله اشاره به خشونت عمر است،ابن ابى الحدید مى ‏گوید:

 

«عمر زنى را براى پرسش از جریانى احضار کرد،زن حامله بود،هنگامى که او را دید بچه ‏اش را سقط کرد(فلشدة هیبته القت ما فى بطنها فاجهضت‏به جنینامیتا)(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید جلد 1 صفحه 174)و نیز نقل کرده که عمر هنگام مرگ از اهل شورى پرسید:همه شما طمع درخلافت دارید؟...زبیر گفت ما از تو کمتر نیستیم زیرا تو در میان قریش نه از مادر اسلام سبقت داشتى،و نه در نزدیکى به پیغمبر(ص).

 

ابو عثمان جاحظ گفته است:«به خدا سوگند اگر نه این بود که زبیر مى-دانست عمر در همان ساعت از دنیا مى‏ رود،هرگز چنین سخنى نمى‏ گفت،ودر این باره نفس نمى‏ کشید»(شرح ابن ابى الحدید جلد 1 صفحه 185)

 

[9]و یکثر العثار فیها...اشاره به این است که عمر در جنبه‏ هاى علمى وقضاوت اشتباهات فراوانى داشته است،او بارها اعتراف کرده که:«لو لاعلى لهلک عمر»اگر على نبود عمر هلاک شده بود و نیز گفته‏«اللهم لا تبقنى ‏لمعضلة لیس لها ابن ابیطالب‏»«خدایا مرا در مشکلى که على به کمکم نشتابد قرار مده‏»و«لا ابقانى الله بعدک یا على‏»:خدا مرا پس از تو زنده مگذارد(الغدیر جلد3صفحه‏97 چاپ دوم)براى پى بردن به نمونه ‏هایى از این اشتباهات او به جلد6 الغدیر صفحه 240به بعد مراجعه فرمائید.

 

[10]عمر در ماه ذیحجه سال‏23 هجرى در اثر ضربت‏«فیروزه ابو لؤلؤه‏»غلام مغیرة بن شعبه از دنیا رفت.

 

[11]عمر هنگام مرگ در مورد خلافت‏به مشورت پرداخت،پیشنهاد اینکه عبد الله فرزندش را خلیفه کند رد کرد بخاطر اینکه از فرزندان خطاب نباید دو نفر خلیفه شوند.

 

پس از آن اضافه کرد:پیغمبر تا هنگام مرگ از این شش نفر راضى بود:

 

على،عثمان،طلحه،زبیر،سعد بن ابى وقاص و عبد الرحمن بن عوف،لذاخلافت‏بین اینان باید به شورا باشد تا یکى را از میان خود انتخاب کنند،و دستور احضار هر شش نفر را صادر کرد، سپس براى هر کدام عیبى برشمرد و از جمله‏ به طلحه گفت:

 

پیغمبر تا دم مرگ بخاطر آن جمله که پس از نزول آیه حجاب گفتى بر تو،غضبناک بود،و به على گفت:«شما مردم را به راه روشن و طریق صحیح به ‏خوبى هدایت مى ‏کنى،ولى تنها عیب تو شوخی هاى تو است!»بعد«ابو طلحه‏»انصارى را خواست و فرمان داد که پس از دفن او با 50تن از انصار این‏6 نفر را در خانه‏ اى جمع کند،تا با یکدیگر براى تعیین خلافت‏ مشورت کنند،و در صورت توافق 5 نفر،گردن فرد ششم که مخالف است ‏بزندو در صورت توافق 4 نفر،دو نفر دیگر را سر ببرد،و چنانچه‏3 نفر یکطرف و3 نفرطرف دیگر بودند به آن‏3 توجه کند که عبد الرحمن بن عوف بین آنها است،و سه نفر دیگر را در صورت پافشارى در مخالفت ‏به قتل برساند،و هر گاه‏3 روز از شورا گذشت و توافقى نشد،همه را گردن بزند،تا مسلمانان خود شخصى ‏را انتخاب کنند،پس از دفن عمر ابو طلحه مقدمات این کار را فراهم ساخت.

 

طلحه که مى ‏دانست‏ با وجود على و عثمان خلافت ‏به او نخواهد رسید،و از على(ع)دل خوشى نداشت،براى تضعیف جانب او حق خود را به عثمان ‏داد،زبیر،در برابر،حق خود را به على واگذار کرد.

 

سعد بن ابى وقاص نیز که می دانست ‏خلیفه نمى‏ شود،حق خویش را به ‏پسر عمویش عبد الرحمن بن عوف داد.

 

(بنابر این‏6 نفر در3 نفر خلاصه شدند)عبد الرحمان از على(ع)و عثمان پرسید:کدام یک حاضرید از خلافت صرف نظر کنید،و در تعیین دو نفر دیگرمختار باشید؟

 

جوابى نشنید،پس از آن خود را از میدان خلافت‏ بدر برد که یکى از آن‏ دو را انتخاب کند،به على(ع)رو کرد که با تو بیعت مى‏ کنم که طبق کتاب خدا وسنت پیغمبر(ص)و روش ابابکر و عمر با مردم رفتار کنى!على(ع)در پاسخ ‏فرمود:مى ‏پذیرم ولى طبق کتاب خدا و سنت پیغمبر و آنچه خود میدانم عمل ‏مى ‏نمایم.

 

عبد الرحمن رو به عثمان کرد و همان جمله را تکرار کرد عثمان پذیرفت،بار دیگر عبد الرحمن به على(ع)همان جملات را گفت و همان پاسخ را شنید،براى بار سوم نیز چنان گفت، و همان جواب را شنید،لذا دست عثمان را به ‏خلافت فشرد و گفت السلام علیک یا امیر المؤمنین!

 

در اینجا بود که على(ع)به عبد الرحمن فرمود:

 

«و الله ما فعلتها الا لانک رجوت منه ما رجى صاحبکما من صاحبه‏دق الله بینکما عطر منشم‏» («منشم‏»نام زنى عطار بوده که در مکه زندگى مى‏ کرده قبیله‏«خزاعه‏»و«جرهم‏» هر گاه مى ‏خواستند جنگ کنند عطر او را استعمال مى‏ کردند و هر گاه چنین مى‏ کردند کشته ازدو جانب زیاد مى ‏شد لذا به صورت ضرب المثلى در آمد که‏«اشام من عطر منشم‏» شومتر از عطر منشم (المنجد قسمت فرائد الادب).

 

«به خدا سوگند این کار را نکردى مگر اینکه انتظاراتى از او داشتى که آن‏ دو نفر از یکدیگر داشتند خداوند میان شما جدایى افکند»!

 

مى‏ گویند پس از آن بین عثمان و عبد الرحمن اختلاف افتاد که تا پایان ‏مرگ عبد الرحمان،با هم سخن نگفتند.(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد 1 صفحه 185-188)جالب این است که ابو عثمان جاحظ مى‏ گوید:اگر کسى از عمر مى ‏پرسیددر ابتدا گفتى پیغمبر از این‏6 نفر راضى بود،پس چگونه مى‏ گوئى،پیامبر تا دم ‏مرگ بر طلحه غضبناک بود؟سپس اضافه مى‏ کند، اگر کسى چنین مى‏ گفت عمر او را به تیر مى ‏زد،اما چه کسى جرئت داشت که ساده‏ تر از این را بپرسد؟

 

[12]«فصغى رجل منهم...»مراد از این شخص سعد بن ابى وقاص است ‏که کینه على(ع)بدل داشت زیرا بستگان او را على(ع)در جنگ بدر کشته بود(شرح نهج البلاغه عبده صفحه 42) .

 

[13]«و مال الاخر...»مقصود عبد الرحمان بن عوف مى ‏باشد،که داماد عثمان بود زیرا همسر او ام کلثوم دختر عقبة بن ابى معیط خواهر مادرى عثمان‏ بوده است(عبده صفحه‏43).

 

[14]«مع هن و هن...»شاید اشاره به تمایل طلحه به عثمان باشد،زیرا بخشش ها و هدایایى بین آنها رد و بدل مى ‏شد(شرح نهج البلاغه عبده صفحه 42)خلیفه اسلامى باید چگونه تعیین شود؟

 

در اینجا سؤالى است که به ذهن مى ‏رسد:اگر جانشینى پیامبر(ص)باید ازطرف خداوند به وسیله رهبر قبلى تعیین شود،پس چگونه عمر آن را به شورا گذاشت؟

 

و اگر مى ‏بایست مردم او را انتخاب کنند،چرا ابو بکر شخصا و بدون‏ شورا عمر را تعیین کرد؟و عمر آن را به شورا گذاشت؟

 

این سؤال پاسخى جز این ندارد که بگوئیم یکى از این دو کار نادرست‏ بوده است،و از آنجا که به عقیده ما رهبر امت اسلامى(یعنى امام)باید صفاتى داشته باشد که جز خدا پى به وجود آنها نمى ‏برد(مانند مقام عصمت و مقام خاص‏ علمى) باید منحصرا از ناحیه پروردگار تعیین گردد.

 

[15]«ثالث القوم...»اشاره به خلیفه سوم است که به سال‏23 سر کارآمد و در سال 35 هجرى بدست مسلمانان کشته شد.(مروج الذهب جلد 2صفحه 430)

 

[16]«خضم الابل نبتة الربیع‏»اشاره به این است که عثمان و خویشاوندان ‏وى اموال مسلمانان یعنى بیت المال را تصاحب میکردند که به عنوان نمونه ‏به چند قسمت از بخششها،و اموال او، اشاره مى‏ کنیم:

 

خلیفه سوم به دامادش‏«حارث بن حکم‏»برادر مروان 300000 درهم ‏بخشید و شترهاى زکات و قطعه زمینى که پیغمبر اسلام آن را به عنوان صدقه‏ وقف مسلمانان کرده بود به او داد.

 

و به سعید بن عاص بن امیة‏«100000»درهم بخشید.

 

و هنگامیکه به مروان بن حکم‏«100000»درهم بخشید به ابو سفیان نیز«200000»درهم داد.

 

به طلحه‏«32200000»درهم،زبیر«59800000»درهم داد.

 

خود او«30500000»درهم و 350000 دینار.

 

یعلى بن امیه 500000 دینار.

 

عبد الرحمان 2560000 دینار از بیت المال برداشتند.

 

براى اطلاع بیشتر به مدارک این بحث‏به جلد 8 الغدیر قسمت ‏بخشش هاى‏ عثمان صفحه‏286 مراجعه فرمائید. زیرا ما آمار همه بخشش هاى وى که در آنجا آمده و به 126770000 درهم و به 4310000 دینار بالغ شده در اینجا نیاوردیم.

 

[17]«و کبت‏به بطنة...»اشاره به وضعى است که عثمان به وجود آوردو سرانجام گرفتار کیفر آن شد.

 

او در اثر بخشش ها از بیت المال به بستگان خود،و اهانت‏ به اصحاب خاص‏ پیغمبر (ص) همچون ضرباتى که به‏«عمار یاسر» وارد آورد که باعث فتق اوگردید،و اخراج دلخراش‏«عبد اله بن مسعود»از مسجد پیغمبر بدان گونه که قسمتى ‏از استخوانهاى دنده‏اش شکسته شد،و تبعید صحابى پاک‏«ابوذر»که پیغمبر درباره ‏اش فرموده بود:«آسمان بر سر راستگو تر از ابو ذر سایه نیفکنده‏»به نقطه بد آب و هواى‏«ربذه‏»و گماردن عمال و فرمانروایان ناصالح از خویشاوندان خود درشهر هاى اسلامى،و رسیدگى نکردن به شکایات مردم در این زمینه همه اینها باعث ‏شد که گروهى از مسلمانان از شهرهاى مختلف در مدینه گرد آیند،و پس‏از استیضاح وى،خواستار کناره ‏گیریش از خلافت ‏شوند و چون نپذیرفت موجبات ‏قتل او را فراهم ساختند.

 

براى اطلاع بیشتر به جلد9 الغدیر مراجعه فرمائید.

 

[18]«نکثت طائفة‏»:مقصود از اینان طلحه و زبیر و افراد دیگرى هستندکه بیعت را شکستند و جنگ جمل را براه انداختند و عایشه را نیز در این راه باخود همراه ساختند.

 

[19]«و مرقت اخرى‏»:مراد از این گروه‏«خوارج‏»هستند یعنى همانها که در لشکر امام(ع) بودند و ابتداء امام(ع) را مجبور کردند که‏ «حکمیت‏» رابپذیرد،و پس از آن که آن حکم شوم صادر شد اعتراض کردند و سرانجام جنگ نهروان ‏را براه انداختند که بالاخره على(ع)کار آنها را یکسره کرد.

 

[20]«و قسط آخرون‏»:اینان کسانى بودند که به رهبرى معاویه در برابر امام(ع)قیام کردند و نهایت ‏ستمگرى را به خرج دادند و مبارزه‏هائى را براه‏انداختند که مهمترین و معروفترین آنها«جنگ صفین‏»است.

 

[21]«فلق الحبة...»اشاره به ابتداى زندگى گیاهان و اول حیات ‏انسانها و اهمیت آن است.

 

[22]«و لا سغب مظلوم...»اشاره به این است که دانشمندان اجتماع ‏نباید در برابر گرسنگى مظلومان و شکمخوارگى ستمکاران خاموش بنشینند.

 

 

 

 

[23]«ازهد عندى‏»اشاره به بى ‏اعتنائى او نسبت ‏به خلافت و دنیا است ‏که شرح آن در قسمتهاى دیگر خواهد آمد.



[ یادداشت ثابت - شنبه 93/2/7 ] [ 7:43 عصر ] [ محمد باقر نامور ] [ نظر ]

ویژگی های امیر المومنین علی عله السلام

                        ویژگى‏هاى على بن ابى طالب علیهما السلام ،ص:23

 (1) ویژگى‏هاى امیر مؤمنان على بن ابى طالب (خدا از او خشنود باد) و بیان نمازگزاردن وى پیش از دیگران و این که او نخستین کسى است از این امت که نماز گزارد

 (2) حدیث یک «1»- حبّه عرنى مى‏گوید: از على علیه السّلام شنیدم که فرمود: «من نخستین کسى هستم که با رسول خدا صلّى اللَّه علیه [و آله‏] و سلم نماز گزاردم».

 (3) حدیث دو «2»- زید بن ارقم مى‏گوید: نخستین کسى که با رسول خدا صلّى اللَّه علیه [و آله‏] و سلم نماز گزارد، على [علیه السّلام‏] بود.

 (4) حدیث سه «3»- زید بن ارقم مى‏گوید: نخستین کسى که به رسول خدا صلّى اللَّه علیه [و آله‏] و سلم ایمان آورد، على بن ابى طالب [علیه السّلام‏] بود.

__________________________________________________

 (1) حدیث یک در مصادر دیگر: مسند طیالسى: 24 ح 188؛ مصنف ابن ابى شیبه 6/ 370 ح 32076؛ مسند احمد 2/ 165 ح 1191 و 1192؛ فضائل احمد: 82 ح 121، و 84 ح 125، و 208 ح 286؛ مسند أبو یعلى 1/ 348 ح 447؛ الآحاد و المثانى: 179؛ اوائل ابن أبى عاصم: 30؛ مسند بزّار: 3 ح 751؛ مناقب کوفى 1/ 269 ح 180؛ معارف ابن قتیبه: 169؛ انساب الأشراف: 8 ح 9؛ اوائل عسکرى: 91؛ کامل ابن عدى 5/ 4؛ تاریخ بغداد 2/ 274 و 4/ 233؛ مستدرک حاکم 3/ 112؛ معجم اوسط طبرانى 2/ 444 ح 1767؛ مناقب خوارزمى: 57 ح 23؛ مناقب ابن مغازلى: 14 و 15 ح 20 و 21؛ ترجمة الإمام على من تاریخ دمشق 1/ 54- 60 ح 80- 87؛ شرح ابن أبى الحدید 13/ 229، ذیل خطبه 238؛ تهذیب الکمال 5/ 354؛ استیعاب 3/ 1905.

 (2) حدیث دو در مصادر دیگر: طبقات کبرى 3/ 12 و 21؛ مسند طیالسى: 93 ح 678؛ مسند احمد 4/ 368؛ فضائل احمد: 85 ح 126 و 110 ح 162؛ اوائل ابن أبى عاصم: 30 ح 86؛ انساب الأشراف 2/ 8 ح 10؛ سنن کبرى 6/ 206؛ تاریخ طبرى 2/ 310؛ مناقب ابن مغازلى: 14 ح 18؛ معجم بغوى: 418؛ ترجمة الإمام على من تاریخ دمشق 1/ 78 و 79 ح 110 و 111؛ تهذیب الکمال 13/ 449؛ مناقب خوارزمى: 56 ح 22؛ معجم کبیر طبرانى 5/ 176 ح 5002.

 (3) حدیث سه در مصادر دیگر: مسند احمد 4/ 371؛ فضائل احمد 83 ح 122؛ سنن ترمذى 5/ 642 ح 3735؛ تاریخ طبرى 2/ 310؛ ترجمة الامام على من تاریخ دمشق 1/ 76 ح 103.

                        ویژگى‏هاى على بن ابى طالب علیهما السلام ،ص:25

 (1) حدیث چهار «1»- این حدیث همانند حدیث سه است. نسائى آن را با سندى دیگر از زید بن ارقم چنین نقل مى‏کند: نخستین کسى که اسلام آورد على [علیه السّلام‏] بود.

 (2) حدیث پنج «2»- این حدیث نیز همانند حدیث دو است. نسائى آن را نیز با سندى دیگر از زید بن ارقم چنین نقل مى‏کند: نخستین کسى که اسلام آورد و با رسول خدا صلى اللَّه علیه [و آله‏] و سلم نماز گزارد، على [علیه السّلام‏] بود.

 (3) حدیث شش «3»- عفیف مى‏گوید: در زمان جاهلیت به مکه آمدم و میهمان عباس بن عبد المطلب شدم. چون خورشید بر آمد و در آسمان بالا آمد، من در حالى که به کعبه مى‏نگریستم، جوانى را دیدم که پیش آمد و به آسمان چشم دوخت و سپس به طرف قبله ایستاد چیزى نگذشت که نوجوانى آمد و در سمت راست او ایستاد، باز چیزى نگذشت که زنى آمد و پشت سر آن دو ایستاد. پس آن جوان [نماز گزارد و] به رکوع رفت و آن نوجوان و زن نیز به رکوع رفتند. جوان سر از رکوع برداشت، آنان نیز سر از رکوع برداشتند. جوان به سجده رفت آنان نیز با او به سجده رفتند. [با شگفتى‏] به عباس گفتم: رخدادى بزرگ است؟! رو به من کرد و گفت: [آرى‏] رخدادى بزرگ است! گفت: آیا این جوان را مى‏شناسى؟

گفتم: نه. گفت: این محمّد فرزند عبد اللَّه فرزند عبد المطلب، برادرزاده من است.

آیا آن نوجوان را مى‏شناسى؟

گفتم: نه. گفت: او نیز على فرزند ابى طالب فرزند عبد المطلب برادرزاده من است. آیا آن زنى که پشت سر آنان ایستاده، مى‏شناسى؟

گفتم: نه. گفت: این خدیجه دختر خویلد همسر برادرزاده من است. برادرزاده‏ام به من مى‏گوید، پروردگار تو، پروردگار آسمان‏ها و زمین است، و او را به این آیین که بر آن است، فرمان داده، به خدا سوگند بر روى تمام زمین هیچ کس بر این آیین جز این سه نفر نیستند.

__________________________________________________

 (1) حدیث چهار در مصادر دیگر: همان مصادر حدیث دوم؛ نیز: ترجمة الإمام على من تاریخ دمشق 1/ 75 ح 101.

 (2) حدیث پنج در مصادر دیگر: همان مصادر حدیث دوم؛ نیز: سنن کبرى نسائى 5/ 43- 44 ح 8137.

 (3) حدیث شش در مصادر دیگر: سیره ابن اسحاق: 123؛ طبقات کبرى 8/ 17؛ مسند احمد 3/ 306 ح 1787؛ تاریخ کبیر 7/ 74؛ مناقب کوفى 1/ 271 ح 183 و 272، ح 184 و 261، ح 173؛ تاریخ طبرى 2/ 311 و 312؛ مسند ابو یعلى 3/ 117 ح 1547؛ معجم صحابه 5/ 135؛ کامل ابن عدى 1/ 399 و 419؛ معجم کبیر طبرانى 18/ 100 ح 181 و 101 ح 182؛ شواهد التنزیل 1/ 116؛ استیعاب 3/ 1095؛ دلائل بیهقى 2/ 162؛ شرح ابن ابى الحدید 13/ 226.

                        ویژگى‏هاى على بن ابى طالب علیهما السلام ،ص:27

 (1) حدیث هفت «1»- على [علیه السّلام‏] فرمود: «منم بنده خدا و برادر رسول او، منم صدّیق اکبر.

این [اوصاف‏] را غیر از من جز دروغگو، نمى‏گوید؛ من هفت سال پیش از دیگران [با رسول خدا صلّى اللَّه علیه و سلم‏] نماز گزاردم».

 (2) عبادت على [ع‏]

 (3) حدیث هشت «2»- على [علیه السّلام‏] فرمود: «هیچ کس از این امت را نمى‏شناسم که پس از پیغمبرش صلّى اللَّه علیه [و آله‏] و سلم، خدا را عبادت کرده باشد، جز خودم؛ من هفت سال پیش از آن که کسى از این امت خدا را عبادت کند، او را پرستیده‏ام».

 (4) شأن و منزلت على ع نزد خدا

 (5) حدیث نه «3»- سعد مى‏گوید: از رسول خدا صلّى اللَّه علیه [و آله‏] و سلم [در غدیر خم‏] در جحفه در حالى که دست على [علیه السّلام‏] را گرفته بود، چنین شنیدم: حضرت پس از ستایش و ثناى خدا فرمود: «اى مردم، آیا من ولىّ و پیشواى شمایم؟» گفتند: آرى اى رسول خدا. پس دست على را گرفت و بالا برد و فرمود: «این دوست من و اداکننده وظایف من است، و به راستى خداوند دوستدار کسى است که او را دوست، و دشمن کسى است که او را دشمن دارد».

__________________________________________________

 (1) حدیث هفت در مصادر دیگر: فضائل احمد: 78 ح 117؛ کتاب السنه 2/ 584 ح 1324؛ مصنف ابن ابى شیبه 6/ 370 ح 20؛ سنن ابن ماجه 1/ 44 ح 120؛ الآحاد و المثانى 1/ 148 ح 178؛ مناقب کوفى 1/ 260 ح 172 و 275 ح 187 و 308 ح 230 و 314 ح 237 و 331 ح 257؛ تاریخ طبرى 2/ 310؛ اوائل عسکرى: 91؛ مستدرک حاکم 3/ 111؛ معرفة الصحابه: 1 ورق 22؛ استیعاب 3/ 1098؛ تهذیب الکمال 22/ 514؛ میزان الاعتدال 3/ 101.

 (2) حدیث هشت در مصادر دیگر: مسند طیالسى: 26 ح 188؛ مسند احمد 2/ 166 ح 776؛ مسند ابو یعلى 1/ 348 ح 447؛ مستدرک حاکم 3/ 112.

 (3) حدیث نه در مصادر دیگر: کتاب السنه: 551 ح 189؛ مناقب کوفى 1/ 451 ح 355 و 454 ح 356؛ مسند بزّار 4/ 41 ح 1203.

                        ویژگى‏هاى على بن ابى طالب علیهما السلام ،ص:29

 (1) حدیث ده «1»- انس بن مالک مى‏گوید: نزد پیغمبر صلّى اللَّه علیه [و آله‏] و سلم پرنده‏اى [بریان شده‏] بود، حضرت دعا کرد و فرمود: «خداوندا، محبوب‏ترین آفریده‏ات را نزد من فرست تا با من این پرنده را تناول کند». ابو بکر آمد، پیامبر وى را نپذیرفت، عمر آمد حضرت وى را نیز نپذیرفت و على [علیه السّلام‏] آمد و به او اجازه ورود داد.

 (2) حدیث یازده «2»- معاویه به [پدرم‏] سعد بن ابى وقّاص دستور داد تا على [علیه السّلام‏] را دشنام دهد. چون سعد امتناع کرد به وى گفت: چرا ابو تراب را دشنام نمى‏دهى؟

سعد گفت: هرگز على [علیه السّلام‏] را دشنام نمى‏دهم، چون رسول خدا صلّى اللَّه علیه [و آله‏] و سلم سه ویژگى در باره على [علیه السّلام‏] گفته که اگر یکى از آن‏ها براى من بود از شتران سرخ موى نزد من دوست داشتنى‏تر بود. [یک‏] از رسول خدا صلّى اللَّه علیه [و آله‏] و سلم شنیدم که چون در برخى از جنگ‏ها على را جانشین خود [در مدینه‏] کرد و رهسپار جنگ شد على [علیه السّلام‏] گفت: «اى رسول خدا، آیا من را با زنان و کودکان وامى‏گذارى مى‏گذارى؟» حضرت فرمود: «آیا تو خشنود نیستى براى من همانند هارون براى موسى باشى جز آن که پس از من پیغمبرى نخواهد بود».

 [دو] باز از رسول خدا صلّى اللَّه علیه [و آله‏] و سلم در روز [جنگ‏] خیبر شنیدم که فرمود: «پرچم را به دست مردى خواهم داد که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند»، ما سر کشیده به پرچم چشم دوختیم [و در انتظار آن بودیم که به ما دهد] آن گاه حضرت فرمود: «على را نزد من خوانید». على در حالى که چشمانش درد مى‏کرد نزد پیامبر صلّى اللَّه علیه [و آله‏] و سلم آمد، پیامبر صلّى اللَّه علیه [و آله‏] و سلم در چشمان وى از آب دهان مالید [و على علیه السّلام بهبود یافت‏] سپس پرچم را به وى سپرد.

 [سه‏] و چون آیه- بنا به روایت هشام- ... إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ ... «همانا خدا مى‏خواهد رجس و پلیدى را از شما اهل بیت ببرد ...» نازل شد، رسول خدا صلّى اللَّه علیه [و آله‏] و سلم على و فاطمه و حسن و حسین را فراخواند و فرمود: «خدایا، اینان اهل بیت من هستند».

__________________________________________________

 (1) حدیث ده در مصادر دیگر: سنن ترمذى 5/ 636 ح 3721؛ مسند ابو یعلى 7/ 105 ح 4052؛ کامل ابن عدى 6/ 457؛ مستدرک حاکم 3/ 131؛ مناقب ابن مغازلى: 172 ح 205 و 206؛ ترجمة الامام على من تاریخ دمشق 2/ 124 ح 633.

 (2) حدیث یازده در مصادر دیگر: مسند احمد 3/ 160 ح 1608؛ صحیح مسلم 4/ 1871 ح 32؛ سنن ابن ماجه 1/ 45 ح 121؛ مصنف ابن ابى شیبه 6/ 369 ح 15؛ کتاب السنه: 587 ح 1336 و ح 1338 و 596 ح 1387؛ سنن ترمذى 5/ 638 ح 3728؛ مسند ابو یعلى 12/ 310 ح 6883؛ مناقب کوفى 1/ 528 ح 474 و 2/ 501 ح 1006؛ تفسیر طبرى 22/ 6 ح 8؛ صحیح ابن حبّان 15/ 15 ح 6643؛ معجم کبیر طبرانى 1/ 146 ح 328 و 23/ 377 ح 892؛ تفسیر الوسیط واحدى 1/ 441؛ مستدرک حاکم 3/ 108 و 147 و 150؛ سنن بیهقى 7/ 63؛ ترجمه الامام على من تاریخ دمشق 1/ 226 ح 271 و 273 و 274؛ أمالى طوسى: 306 ح 616.

                        ویژگى‏هاى على بن ابى طالب علیهما السلام ،ص:31

 (1) حدیث دوازده «1»- سعد بن ابى وقاص مى‏گوید: در میان جمعى نشسته بودم آنان بر على [علیه السّلام‏] عیب‏جویى مى‏کردند، [به آنان‏] گفتم: از رسول خدا صلى اللَّه علیه [و آله‏] و سلم براى على سه ویژگى شنیدم که اگر یکى از آنان براى من مى‏بود از شتران سرخ موى نزد من دوست‏داشتنى‏تر بود.

شنیدم که فرمود: «تو براى من همانند هارون براى موسى، هستى جز آن که پیامبرى پس از من نخواهد بود».

شنیدم که فرمود: «فردا [در جنگ خیبر] پرچم را به دست مردى خواهم داد که خدا و رسولش را دوست مى‏دارد و خدا و رسولش هم او را دوست مى‏دارند [و پرچم را به دست على علیه السّلام داد]».

شنیدم که فرمود: «هر کس من مولاى اویم، على نیز مولاى اوست».

 (2) حدیث سیزده «2»- نسائى با سندى دیگر از سعد بن ابى وقاص چنین نقل مى‏کند:

 «رسول خدا صلّى اللَّه علیه [و آله‏] و سلم فرمود: «فردا [در جنگ خیبر] پرچم را به دست مردى خواهم سپرد که خدا و رسولش را دوست مى‏دارد و خدا و رسولش هم او را دوست مى‏دارند و خدا فتح و پیروزى را به دست او جارى مى‏کند». ما سر کشیده، به پرچم چشم دوختیم [در انتظار آن که به ما دهد] حضرت آن را به على علیه السّلام سپرد.

 (3) حدیث چهارده «3»- ابى لیلى مى‏گوید- با على [علیه السّلام‏] راه مى‏رفتیم- به على گفتم: مردم [لباس‏] شما را غیر عادى مى‏بینند شما در سرما با دو قطعه پارچه و در گرما با لباس زیاد و ضخیم بیرون مى‏آیید، فرمود: «آیا با ما در [جنگ‏] خیبر نبودى؟» گفتم: آرى.

__________________________________________________

 (1) حدیث دوازده در مصادر دیگر: مصنّف ابن ابى شیبه: ج 6، ص 369، ح 15؛ سنن ابن ماجه: ج 1، ص 45، ح 121؛ کتاب السنه: ص 596، ح 1387 و ص 610، ح 1454؛ ترجمة الامام على من تاریخ دمشق: ج 1، ص 225، ح 270 و ص 232 و 234، ح 276 و 277؛ البدایة و النهایه: ج 7، ص 431.

 (2) حدیث سیزده در مصادر دیگر: کتاب السنه: ص 587، ح 1341 و ص 591، ح 1359؛ مستدرک حاکم: ج 3، ص 116.

 (3) حدیث چهارده در مصادر دیگر: مصنّف ابن ابى شیبه: ج 6، ص 370، ح 320؛ مسند احمد: ج 2، ص 168، ح 778 و ج 2، ص 342، ح 1117؛ فضائل احمد: ص 47، ح 73 و ص 141، ح 206؛ تاریخ کبیر: ج 7، ص 263؛ سنن ابن ماجه: ج 1، ص 43، ح 117؛ مسند بزّار: ج 2، ص 135، ح 496؛ معجم کبیر طبرانى: ج 7، ص 77؛ معجم اوسط طبرانى: ج 3، ص 151، ح 2307 و ج 6، ص 368، ح 5785؛ مستدرک حاکم: ج 3، ص 37؛ دلائل النبوه: ص 463، ح 391؛ مناقب ابن مغازلى: ص 74، ح 110؛ ترجمه الامام على من تاریخ دمشق: ج 1، ص 219، ح 260- 264.

                        ویژگى‏هاى على بن ابى طالب علیهما السلام ،ص:33

 (1) فرمود: « [در آن روز] رسول خدا صلّى اللَّه علیه [و آله‏] و سلم پرچم را به دست ابا بکر داد و او را روانه میدان کرد، او [کارى از پیش نبرد و] برگشت سپس پرچم را به دست عمر داد او نیز [کارى از پیش نبرد] با سپاهش برگشت، سپس رسول خدا صلّى اللَّه علیه و سلّم فرمود: پرچم را به دست کسى مى‏دهم که خدا و پیامبرش را دوست دارد و خدا و رسولش هم او را دوست دارند، وى هرگز [از معرکه‏] نمى‏گریزد؛ آن گاه مرا فراخواند و من مبتلا به چشم درد بودم پس آب دهانشان را در چشمم مالید و فرمود: خدایا او را گزند سرما و گرما حفظ کن، پس از آن هرگز احساس سرما و گرما نمى‏کنم».

 (2) حدیث پانزده «1»- ابى بریده مى‏گوید: [قلعه‏] خیبر در محاصره ما بود، ابو بکر پرچم را گرفت، ولى [کارى از پیش نبرد و] پیروزى نصیبش نشد، فردا عمر پرچم را گرفت وى نیز [کارى از پیش نبرد] برگشت و باز پیروزى نصیبش نشد، مردم در آن روز به رنج و سختى گرفتار بودند پس رسول خدا صلّى اللَّه علیه [و آله‏] و سلم فرمود: «فردا پرچمم را به دست مردى مى‏سپرم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش هم او را دوست دارند، وى تا پیروزى نصیبش نشود بر نمى‏گردد».

ما شب با آرامش خاطر خوابیدیم به این امید که فردا روز پیروزى است، پس صبح فردا پیامبر خدا نماز گزاردند و بعد از نماز برخاستند و پرچم را طلبیدند و مردم در صف‏هایشان بودند. هیچ کس از یاران خاص رسول خدا نبود جز آن که امیدوار بود پرچم به او سپرده شود، پس حضرت، على بن ابى طالب را فراخواند و او چشم درد داشت. آب دهان در چشم وى کرد و دست مالید و پرچم را به دست او سپرد و خداوند فتح و پیروزى را نصیب وى کرد. [ابى بریده مى‏گوید:] من نیز جزو کسانى بودم که براى گرفتن پرچم سرکشیدم.

__________________________________________________

 (1) حدیث پانزده در مصادر دیگر: مسند احمد: ج 5، ص 353 و 355؛ فضائل احمد: ص 88، ح 131؛ سنن کبرى نسائى: ج 5، ص 179، ح 8601؛ مناقب کوفى: ج 2، ص 508، ح 1008؛ مناقب ابن مغازلى: ص 188، ح 224، أسد الغابه: ج 4، ص 21.

                        ویژگى‏هاى على بن ابى طالب علیهما السلام ،ص:35

 (1) حدیث شانزده «1»- بریده اسلمى مى‏گوید: چون رسول خدا صلّى اللَّه علیه [و آله‏] و سلم در سرزمین اهل خیبر فرود آمد، پرچم را به عمر داد و گروهى از مردم با او روانه کارزار شدند، چون با اهل خیبر روبرو شد با یارانش پا به فرار گذاشت و نزد رسول خدا صلّى اللَّه علیه [و آله‏] و سلم برگشت، پس رسول خدا صلّى اللَّه علیه [و آله‏] و سلم فرمود: «پرچم را به دست مردى مى‏دهم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش هم او را دوست دارند». چون فردا شد ابو بکر و عمر [براى گرفتن پرچم‏] از یک دیگر پیشى مى‏گرفتند پس پیامبر خدا، على را که به چشم درد مبتلا بود فراخواند حضرت در چشمان او آب دهان مالید و پرچم را به وى سپرد و گروهى از مردم با او روانه کارزار شدند، پس وى با اهل خیبر روبرو شد، مرحب [از یهودیان خیبر] رجزخوانى مى‏کرد و مى‏گفت:

اهل خیبر مى‏دانند که من مرحب هستم، ... با سلاح کامل، پهلوانى کار آزموده گاه با نیزه مى‏زنم و گاه با شمشیر، ... شیران که [به من‏] روى آورند [مى‏هراسند و] چون شعله آتش بر خود مى‏لرزند پس دو بار مرحب با على [علیه السّلام‏] در گیر شدند، على [علیه السّلام‏] چنان بر فرق مرحب ضربه زد که شمشیر بر سفیدى سر او نشست و لشکریان صداى ضربه شمشیرش را شنیدند، هنوز آخر لشکر، گرد على [علیه السّلام‏] نیامده بودند که خداوند پیروزى را نصیب او و لشکر اسلام کرد.

 (2) حدیث هفده «2»- سهل بن سعد مى‏گوید: رسول خدا در روز [جنگ‏] خیبر فرمود:

 «فردا پرچم را به دست کسى خواهم داد که خدا پیروزى را نصیب او مى‏کند آن مرد خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند». پس چون صبح شد همه مردم نزد رسول خدا صلّى اللَّه علیه [و آله‏] و سلم رفتند و هر کس امیدوار بود پرچم به او داده شود پس حضرت فرمود: «على بن ابى طالب کجاست؟»

__________________________________________________

 (1) حدیث شانزده در مصادر دیگر: مصنّف ابن ابى شیبه، ج 7، ص 393، ح 36863؛ مسند احمد: ج 5، ص 358؛ فضائل احمد: ص 103، ح 156؛ کتاب السنه: ص 594، ح 1379 و 1380؛ سنن کبرى نسائى: ج 5، ص 178، ح 8600؛ تاریخ طبرى: ج 3، ص 11 و 12؛ مسند شامیّین طبرانی: ج 3، ص 347؛ مستدرک حاکم:

ج 3، ص 37 و ص 437؛ مناقب ابن مغازلى: ص 187، ح 222؛ کشف الاستار: ج 2، ص 338، ح 1814.

 (2) حدیث هفده در مصادر دیگر: مسند احمد: ج 5، ص 333؛ فضائل احمد: ص 107، ح 159؛ صحیح بخارى:

ج 4، ص 57 و 73 و ج 5، ص 22 و 171، ح 3701؛ صحیح مسلم: ج 4، ص 1872؛ سنن سعید بن منصور:

ج 2، ص 178، ح 2472 و 2473؛ سنن ابن ابى داود: ج 3، ص 322، ح 3661؛ سنن کبرى نسائى: ج 5، ص 46، ح 14؛ مسند ابو یعلى: ج 1، ص 291، ح 94 و ج 13، ص 522، ح 18 و ص 531، ح 28؛ مناقب کوفى: ج 2، ص 507، ح 1007؛ صحیح ابن حبّان: ج 15، ص 377، ح 6932؛ مسند رویانى: ص 124، ح 1023.

                        ویژگى‏هاى على بن ابى طالب علیهما السلام ،ص:37

 (1) گفتند: اى رسول خدا، از درد چشمانش مى‏نالد. حضرت فرمود: «کسى را به نزد او فرستید». پس [کس را فرستادند و] على [علیه السّلام‏] آمد، رسول خدا [صلّى اللَّه علیه و اله‏] در چشمان او آب دهان مالید و در حق او دعا کرد پس على [علیه السّلام‏] خوب شد به گونه‏اى که هیچ دردى احساس نمى‏کرد. حضرت پرچم را به وى داد، على [علیه السّلام‏] گفت: «آیا با آنان پیکار کنم تا مانند ما شوند [و به اسلام در آیند]؟» فرمود: «به مأموریت خود رهسپار شو تا به آستانه آنان رسى، سپس آنان را به اسلام دعوت کن و آنان را از حق خدا، که بر گردن دارند آگاه نما. به خدا سوگند، اگر خدا یک نفر را به دست تو هدایت کند از این که شتران سرخ موى داشته باشى براى تو بهتر است».

 (2) حدیث هیجده «1»- این حدیث همانند احادیث پیشین است و نسائى آن را از ابو هریره چنین نقل کرده است: رسول خدا [صلّى اللَّه علیه و آله در جنگ خیبر] فرمود: «امروز پرچم را به دست مردى مى‏سپارم که خدا و رسولش را دوست مى‏دارد و خدا و رسولش هم او را دوست مى‏دارند».

 (3) حدیث نوزده «2»- ابو هریره مى‏گوید: رسول خدا در روز خیبر فرمود: «این پرچم را به مردى مى‏دهم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش هم او را دوست دارند، خدا او را به پیروزى مى‏رساند». [در این هنگام‏] عمر بن الخطاب گفت: هرگز فرماندهى را نمى‏پسندیدم جز آن روز [که پرچم به من داده شود] پس رسول خدا صلى اللَّه علیه [و آله‏] و سلم على بن ابى طالب را فراخواند و پرچم را به او داد و فرمود: «برو و روى بر مگردان تا خداوند تو را به پیروزى رساند». پس على [علیه السّلام‏] اندکى رفت و سپس ایستاد و گفت: «اى رسول خدا، براى چه چیزى با مردم بجنگم؟» حضرت فرمود: «با آنان بجنگ تا به یگانگى خدا و رسالت محمّد [صلّى اللَّه علیه و آله‏] شهادت دهند، پس چون چنین کردند خونشان و دارایى‏هایشان را از تو بازداشته‏اند جز حقى که در آن قرار دارد و حسابشان با خداست».

__________________________________________________

 (1) حدیث هیجده در مصادر دیگر: مصنّف ابن ابى شیبه: ج 7، ص 396، ح 36884؛ سنن کبرى نسائى: ج 5، ص 46، ح 15؛ صحیح ابن حبّان: ج 15، ص 379، ح 6923.

 (2) حدیث نوزده در مصادر دیگر: مصنّف ابن ابى شیبه: ج 7، ص 394، ح 36871؛ فضائل احمد: ص 101، ح 153 و ص 113، ح 178 و ص 173، ح 244؛ صحیح مسلم: ج 4، ص 1871، ح 6؛ کتاب السنه: ص 594، ح 1377 و 1378؛ سنن سعید بن منصور: ج 2، ص 179، ح 2474؛ سنن کبرى نسائى: ج 5، ص 179، ح 8603؛ مناقب کوفى: ج 2، ص 502، ح 1005 و 1006؛ تاریخ بغداد: ج 8، ص 5، امالى طوسى: ص 52، ح 68.

                        ویژگى‏هاى على بن ابى طالب علیهما السلام ،ص:39

 (1) حدیث بیست «1»- این حدیث همانند حدیث نوزده است. نسائى آن را با سندى دیگر از ابو هریره نقل کرده است.

 (2) حدیث بیست و یک «2»- این حدیث نیز همانند حدیث نوزده است. نسائى آن را با سندى دیگر (غیر از سند حدیث بیستم) از ابو هریره نقل کرده است.

 (3) حدیث بیست و دو «3»- این حدیث همانند احادیث پیشین است. نسائى آن را از عمران بن حصین نقل کرده است.

__________________________________________________

 (1) حدیث بیست در مصادر دیگر: انساب الاشراف: ج 2، ص 8، ح 11؛ ترجمة الامام على من تاریخ دمشق: ج 1، ص 177، ح 222 و 223.

 (2) حدیث بیست و یک در مصادر دیگر: مسند طیالسى: ص 320، ح 2441؛ طبقات کبرى: ج 2، ص 110؛ مسند احمد: ج 13، ص 499، ح 8163 و ج 14، ص 540، ح 8990؛ فضائل احمد: ص 101، ح 152؛ مناقب ابن مغازلى: ص 181، ح 217.

 (3) حدیث بیست و دو در مصادر دیگر: سنن کبرى نسائى: ج 5، ص 46؛ مناقب کوفى: ج 2، ص 501، ح 103؛ معجم کبیر طبرانى: ج 18، ص 227، ح 594- 595 و ص 238، ح 596- 599؛ مناقب ابن مغازلى: ص 181، ح 216 و ص 180، ح 215؛ تهذیب الکمال: ج 21، ص 454.

                        ویژگى‏هاى على بن ابى طالب علیهما السلام ،ص:41

 (1) حسن بن على [ع‏] از قول پیامبر ص فرمود: جبرئیل از سمت راست و میکائیل از سمت چپ، على [ع‏] را همراهى مى‏کنند

 (2) حدیث بیست و سه «1»- هبیرة بن یریم مى‏گوید: حسن بن على [علیهما السّلام پس از شهادت امام على علیه السّلام‏] در حالى که عمامه‏اى سیاه بر سر داشت در میان ما آمد و فرمود:

 «دیروز در میان شما مردى بود که هیچ کس از پیشینیان بر او سبقت نگرفته و هیچ کس از پسینیان به [بلنداى مقام‏] او نمى‏رسند، رسول خدا صلّى اللَّه علیه [و آله‏] و سلم [در باره وى در جنگ خیبر] فرمود: فردا پرچم را به مردى خواهم داد که خدا و رسولش او را دوست مى‏دارند و او هم خدا و رسولش را دوست مى‏دارد. جبرئیل از سمت راست و میکائیل از سمت چپ او را در جنگ همراهى مى‏کنند. هرگز [پرچم‏] اش بر نمى‏گردد جز آن که خداوند او را به پیروزى رساند. او هیچ درهم و دینارى از خود بر جا نگذاشت جز هفتصد درهمى که از حق خود به وى عطا شده بود و مى‏خواست خادمى براى خانواده‏اش بخرد».

__________________________________________________

 (1) حدیث بیست و سه در مصادر دیگر: طبقات کبرى: ج 3، ص 38؛ مصنّف ابن ابى شیبه: ج 6، ص 372، ح 32085 و ج 6، ص 374، ح 32101؛ مسند احمد: ج 3، ص 246، ح 1719 و ص 247، ح 1720؛ فضائل احمد: ص 90 و 91، ح 135 و 136؛ کتاب الزهد احمد: ص 195، ح 709؛ تاریخ کبیر بخارى: ج 2، ص 362؛ مقتل ابن ابى الدنیا: ص 92، ح 86 و 94 و 95، ح 88 و 90؛ مسند بزّار: ج 4، ص 178، ح 1339 و ص 179، ح 1340 و ص 180، ح 1341؛ الجرح و التعدیل: ج 3، ص 172؛ مناقب کوفى: ج 2، ص 44، ح 530 و ص 45، ح 531؛ مسند ابو یعلى: ج 12، ص 125، ح 6758؛ تاریخ طبرى: ج 5، ص 157؛ معجم کبیر طبرانى: ج 3، ص 79، ح 2717- 2720 و ص 80، ح 2721- 2725؛ مستدرک حاکم: ج 3، ص 172 و ...

                        



[ یادداشت ثابت - پنج شنبه 93/2/5 ] [ 3:39 عصر ] [ محمد باقر نامور ] [ نظر ]

ویژگى ‏هاى على بن ابى طالب علیهما السلام

ویژگى‏هاى على بن ابى طالب علیهما السلام       14     نسائى و دفاع حق ..... ص : 14

ویژگى‏هاى على بن ابى طالب علیهما السلام ،ص:14

 

نسائى در دفاع از حق تردیدى به خود راه نداده، و هرگز براى پاداش یا خشنودى منحرفان، شخصیت دینى و علمى خود را مخدوش نکرده است، جمال الدین یوسف مزّى شرح حال نگار بزرگ اهل سنت از قول نسائى مى‏نویسد:

«سرنوشت من در دمشق رقم خورد در آنجا ناآگاهان کینه ‏ورز نسبت به على [علیه السّلام‏] فراوان بودند من کتاب خصائص امیر المؤمنین على را نگاشتم تا شاید خداوند آنان را بر اثر این کتاب هدایت کند» «1».

سپس یوسف مزّى مى‏افزاید:

«در دمشق از نسائى پرسیدند احادیثى در باره فضائل معاویه نمى‏گویى؟

گفت: در باره وى چه بگویم جز این حدیث از پیامبر صلّى اللَّه علیه [و آله‏] و سلم که فرموده: خدایا، هرگز شکمش را سیر نکن» «2».

حاکم نیشابورى نیز از قول دارقطنى مى‏نویسد:

«چون نسائى سرآمد حدیث‏شناسان مصر شد بر او حسادت ورزیدند و وى ناگزیر به رمله دمشق رفت از وى در باره فضائل معاویه پرسیدند وى چیزى از پیش از خود نبافت، مردم هم او را به شدت کتک زدند و بر اثر همین کتک با حال نزار از دنیا رفت» «3».

آن گاه خود حاکم نیشابورى ماجراى نسائى را چنین شرح مى‏دهد:

«ابو عبد الرحمن نسائى در اواخر عمرش از مصر به دمشق رفت در آن جا از او در باره معاویه و روایاتى که در باره فضائل اوست پرسیدند، وى گفت:

آیا معاویه به آن همه روایتى که به دروغ در باره‏اش ساخته‏ اند تا وى را هم‏

______________________________
(1) تهذیب الکمال: ج 1، ص 338؛ تهذیب التهذیب: ج 1، ص 36.

(2) همان؛ تاریخ الاسلام: وفیات (301- 310)، ص 107، رقم ترجمه 117.

(3) تهذیب الکمال: ج 1، ص 328.

ویژگى‏هاى على بن ابى طالب علیهما السلام ،ص:15

ردیف على [علیه السّلام‏] کنند، خشنود نیست تا آن که باز احادیثى در برترى‏اش جعل شود؟! اهل دمشق بر اثر این سخن [حق‏] وى را به شدت کتک زدند و از مسجد بیرون انداختند ...

وى در مکه در سال 303 ق. بر اثر همین جراحات در گذشت» «1».

تاج الدین سبکى‏ «2»، ابن خلکان‏ «3»، اسنوى‏ «4»، ذهبى‏ «5» نیز علت وفات نسائى را همان ماجراى ورود به دمشق و ضرب و شتم او توسط یاران معاویه مى‏دانند، بنا بر این عاملى که نسائى را به این سرنوشت خدا پسندانه کشاند شجاعت او در بیان حقیقت‏

در عدم وجود فضیلتى براى معاویه‏ «6» و دفاع از فضایل و حقانیت على علیه السّلام بوده است.

برخى براى حفظ آبروى امویان ضرب و شتم نسائى را به خوارج نسبت داده ‏اند.

این چیزى جز فرار از حقیقت نیست، چون در عصر نسائى اثرى از اقتدار و سلطه خوارج نهروان در دمشق به چشم نمى‏خورد جز آن که بگوییم مراد آنان از خوارج معناى واقعى آن است؛ یعنى افرادى که از حوزه دین بیرونند، چون بنى امیه و پیروان آنان از اسلام واقعى بیرونند همان گونه که جمعى از اهل بیت و صحابه و تابعین بر آن معترفند.

______________________________
(1) به نقل از: تهذیب الکمال: ج 1، ص 339.

(2) طبقات الشافعیة الکبرى: ج 3، ص 16.

(3) وفیات الأعیان: ج 1، ص 77.

(4) طبقات الشافعیه: ج 2، ص 268، رقم ترجمة 1163.

(5) تذکرة الحفاظ: ج 2، ص 699؛ سیر اعلام النبلاء: ج 14، ص 132.

(6) این نکته که در باره معاویه هیچ فضیلتى نیست و آن چه در باره او از فضایل و مناقب گفته‏اند جملگى بدون سند درست و بلکه جعلى است، مورد اذعان بزرگان اهل سنت از جمله احمد بن حنبل، اسحاق بن راهویه بخارى، حاکم نیشابورى، ابن جوزى و ابن عسقلانى است. نک: فتح البارى: ج 7، کتاب الفضائل، ص 104.

 

 

 



[ یادداشت ثابت - پنج شنبه 93/2/5 ] [ 3:31 عصر ] [ محمد باقر نامور ] [ نظر ]