خطبه شقشقیه حضرت علی علیه السلام
خطبه شقشقیه
شعله اى از آتش دل زبانه کشید و فرو نشست!
«این خطبه مشتمل بر شکایت در مورد خلافت و صبر امام در برابر از دست رفتن آن و سپس بیعت مردم با او مى باشد»
به خدا سوگند،او(ابو بکر)رداى خلافت را بر تن کرد ، در حالی که خوب مى دانست ،من در گردش حکومت اسلامى هم چون محور سنگهاى آسیاب ام (که بدون آن آسیاب نمى چرخد).[1]
(او میدانست)سیلها و چشمه هاى(علم و فضیلت)از دامن کوهسار وجودم جارى است[2]و مرغان(دور پرواز اندیشه ها)به افکار بلند من راه نتوانند یافت!
پس من رداى خلافت را رها ساختم،و دامن خود را از آن در پیچیدم(و کنار گرفتم)در حالى که در این اندیشه فرو رفته بودم که:با دست تنها(با بى یاورى)به پا خیزم(و حقخود و مردم را بگیرم)و یا در این محیط پر خفقان و ظلمتى که پدید آورده اند صبر کنم؟
محیطى که:پیران را فرسوده،جوانان را پیر،و مردان با ایمان را تا واپسین دم زندگى به رنج وا مى دارد.
(عاقبت)دیدم بردبارى و صبر به عقل و خرد نزدیکتر است،لذا شکیبائى ورزیدم،ولى به کسى مى ماندم که:خاشاک چشمش را پر کرده،و استخوان راه گلویش را گرفته،با چشم خود مى دیدم،میراثم را به غارت مى برند!.[3]
تا اینکه اولى به راه خود رفت[4](و مرگ دامنش را گرفت)بعد از خودش خلافت را به پسر خطاب سپرد،[5](در اینجا امام به قول اعشى شاعر متمثل شد که مضمونش این است):
که بس فرق است تا دیروزم امروز کنون مغموم و دى شادان و پیروزشگفتا!او که در حیات خود،از مردم مى خواست عذرش را بپذیرند(و با وجود من)وى را از خلافت معذور دارند[6] خود هنگام مرگ عروس خلافت را براى دیگرى کابین بست!
او چه عجیب هر دو از خلافت به نوبت بهره گیرى کردند(خلاصه)آن را در اختیار کسى قرار داد،که جوى از خشونت[7]سختگیرى،اشتباه و پوزش طلبى بود![8]رئیس خلافت به شتر سوارى سرکش مى ماند،که اگر مهار را محکم کشد،پرده هاى بینى شتر پاره شود،و اگر آزاد گزارد در پرتگاه سقوط مى کند. به خدا سوگند!مردم در ناراحتى و رنج عجیبى گرفتار آمده بودند،و من در این مدت طولانى،با محنت و عذاب،چارهاى جز شکیبایى نداشتم.سرانجام روزگار او(عمر)هم سپرى شد[9]،و آن(خلافت)را در گروهى به شورا گذاشت،به پندارش،مرا نیزاز آنها محسوب داشت![10]پناه به خدا ز این شورا!(راستى)کدام زمان بود که مرا با نخستین فرد آنان مقایسه کنند که اکنون کار من بجایى رسد که مرا هم سنگ اینان(اعضاى شورا)قرار دهند؟!لکن باز هم کوتاه آمدم و با آنان هم آهنگى ورزیدم(وطبق مصالح مسلمین) در شوراى آنها حضور یافتم بعضى از آنان بخاطر کینه اش از من روى برتافت،[11]و دیگرى خویشاوندى را(بر حقیقت)مقدم داشت[12]،اعراض آن یکى هم جهاتى داشت،که ذکر آن خوشایند نیست.[13]
بالاخره سومى به پا خاست[14]او همانند شتر پر خور و شکم برآمده!همى جز،جمع آورى و خوردن بیت المال نداشت بستگان پدریش به همکاریش برخاستند،آنها همچون شتران گرسنه اى که بهاران به علفزار بیفتند،[15]و با ولع عجیبى گیاهان را ببلعند،براى خوردن اموال خدا دست از آستین برآوردند،اما!عاقبت یافته هایش(براى استحکام خلافت)پنبه شد،و کردار ناشایستش کارش را تباه ساخت و سرانجام شکم خوارگى و ثروت اندوزى،براى ابد نابودش ساخت[16]ازدحام فراوانى که همچون یالهاى کفتار بود مرا به قبول خلافت وا داشت، آنان از هر طرف مرا احاطه کردند،چیزى نمانده بود که دو نور چشمم،دو یادگار پیغمبر حسن و حسین زیرپا له شوند،آنچنان جمعیت به پهلو هایم فشار آورد که سخت مرا به رنج انداخت و ردایم از دو جانب پاره شد! مردم همانند گوسفندانى(گرگ زده که دور تا دور چوپان جمع شوند)مرا در میان گرفتند،اما هنگامى که به پا خاستم و زمام خلافت را به دست گرفتم، جمعى پیمان خود را شکستند[17]،گروهى(به بهانه هاى واهى)سر از اطاعتم باز زدند و از دین بیرون رفتند[18]و دستهاى دیگر براى ریاست و مقام از اطاعت حق سر پیچیدند[19](و جنگ صفین را براه انداختند)گویا نشنیده بودند که خداوند میفرماید:«سرزمین آخرت را براى کسانى برگزیده ایم که خواهان فساد در روى زمین و سرکشى نباشد،عاقبت نیک،از آن پرهیزکاران است»(سوره قصص:83) چرا خوب شنیده بودند و خوب آن را حفظ داشتند،ولى زرق و برق دنیا چشمشان را خیره کرده و جواهراتش آنها را فریفته بود!. آگاه باشید!به خدا سوگند،خدایى که دانه را شکافت[20]،و انسان را آفرید،اگر نه این بود که جمعیت بسیارى گرداگردم را گرفته،و به یاریم قیام کرده اند،و از این جهت حجت تمام شده است،و اگر نبود عهد و مسئولیتى که خداوند از علما و دانشمندان(هر جامعه)گرفته که در برابر شکم خوارى ستمگران و گرسنگى ستمدیدگان[21]سکوت نکنند،من مهار شتر خلافت را رها مى ساختم و از آن صرف نظر مى نمودم و آخر آن را با جام آغازش سیراب میکردم(آن وقت)خوب مى فهمیدید که دنیاى شما(با همه زینتهایش)در نظر من بى ارزش تر از آبى است که از بینى گوسفندى بیرون آید![22].
هنگامى که امیر المؤمنین(ع)به اینجاى سخن رسید،مردى از اهالى عراق برخاست،و نامه اى به دستش داد او همچنان نامه را نگاه مى کرد(پس از فراغت از نامه)،ابن عباس گفت اى امیر مؤمنان!چه خوب بود،سخن را از جائى که رها کردى ادامه میدادى؟
ولى امام(ع)در پاسخش فرمود:«هیهات»اى پسر عباس«شعله اى از آتش دل بود،زبانه کشید و فرو نشست»!
ابن عباس مى گوید:به خدا سوگند من هیچگاه بر سخنى هم چون این گفتار تاسف نخوردم،که امام(ع)نتوانست تا آنجا که خواسته بود ادامه دهد.
سید رضى میگوید:مقصود امام(ع)از اینکه«رئیس خلافت به شتر سوارى سرکش مى ماند»این است که اگر زمام را محکم بطرف خود بکشد،مرکب چموش مرتب سر رااین طرف و آنطرف می کشاند و بینى اش پاره مى شود،و اگر مهارش را رها کند با چموشى خود را در پرتگاه قرار میدهد و او قدرت حفظ آن را ندارد.آنگاه گفته مىشود«اشنق الناقه»که بوسیله مهار سر شتر را بطرف خود بکشد و بالا آورد«و شنقها»نیز گفته شده است اینرا«ابن سکیت»در«اصلاح المنطق»گفته است.
و اینکه امام(ع)فرموده است«اشنق لها»و نگفته است«اشنقها»براى این است کهآنرا در مقابل«اسلس لها»قرار داده گویا امام فرموده است اگر سر مرکب را بالا آورد یعنىبا مهار آنرا نگاهدارد(بینیش پاره مىشود).
توضیحها:
[1]ابن جوزى حنفى در تذکرة الخواص ص 124 مىنویسد:استاد ماابو القاسم نفیس انبارى به اسناد خود این خطبه را از ابن عباس نقل کرده که گفت:
«پس از آن که مردم با امیر مؤمنان(ع)بیعت کردند و على بر منبر بود،شخصىاز میان صف صدا زد«ما الذى ابطا بک الى الان»:چه باعثشد تا بحال در بدستگرفتن خلافت مسامحه کردى؟امام(ع)در پاسخ او این خطبه را ایراد فرمود،در مورد این خطبه بعضى از مخالفان که محتویات آن را بر خلاف میل خود دیده اندسر و صداى زیادى به راه انداخته و مى گویند که این خطبه را«سید رضى»ساخته و به على نسبت داده است!ولى«ابن میثم»در«شرح نهج البلاغه»مى نویسد:
این خطبه را در دو جا یافتم که تاریخ آن قبل از تولد شریف رضى بوده است.
1-در کتاب«الانصاف»نوشته«ابى جعفر بن قبه»که وفات او قبل از تولد رضى بوده است:
2-در نسخهاى که به خط ابو الحسن«على بن محمد بن فرات»وزیر«المقتدر بالله»که حدود شصت و چند سال پیش از تولد رضى بوده است(شرحنهج البلاغه ابن میثم جلد 1 صفحه 252 و253)
«ابن ابى الحدید»مى گوید:قسمت زیادى از این خطبه را در نوشته هاى ابو القاسم بلخى امام بغداد دیدم که در زمان حکومت مقتدر بالله مى-زیسته است.
و نیز مى گوید:«مصدق بن شبیب واسطى»گفته:این خطبه را براى«ابن خشاب»خواندم او گفت:...به خدا قسم من این خطبه را در کتابهایى دیدم که 200 سال پیش از تولد سید رضى: قبل از آنکه نقیب ابو احمد پدر رضى متولدشود نوشته شده بود(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید جلد 1 صفحه206-205چاپ جدید) براى تحقیق بیشتر میتوانید به کتاب نفیس الغدیر-جلد7 صفحه 82مراجعه فرمائید در آنجا اسناد و مدارک زیادى خواهید یافت که این خطبه ازسخنان امام است.
ضمنا باید توجه داشت که علت نامگذارى این خطبه،به«شقشقیه»درپایان خطبه آمده است که امام در پاسخ ابن عباس مى فرماید(هیهات شقشقه هدرت ثم قرت).
[2]اشاره به این است که ابو بکر توجه به جنبه هاى علمى و فضائل على را دارد و بارها چنانکه عایشه،ابن عباس،و عمر،شنیدهاند او نیز شنیده استکه پیغمبر فرمود:«اقضا امتى على»«داناترین فرد امت من به قضاوت،على است و ابن عباس مى گفت:«ما علمى و علم اصحاب محمد فى علم على الا کقطرةفى سبعة ابحر:علم من و علم دیگر اصحاب پیغمبر در برابر علوم على(ع)چون قطرهاى است در برابر هفت دریا!(به کتاب الغدیر جلد3 صفحه 95-97چاپ دوم مراجعه فرمائید).
[3] ینحدر عنى السیل:اشاره به این است که علوم و فضائل از او سرچشمه مى گیرد و دانشمندان بزرگ به این حقیقت معترفند:
از جمله ابن ابى الحدید مى نویسد:تمام علوم اسلامى به على(ع)بازگشت میکند:اما علم عقائد:معتزلیها که بزرگترین آنها«واصل بن عطاء»است شاگرد«ابن هاشم»فرزند محمد حنفیه است که او از پذیرش على آموخته و اشعری ها به«ابو الحسن اشعرى»منسوبند که شاگرد ابو على جبائى بوده که او خوداز سران معتزله است.
و اما علم فقه:تمام فقهاى اسلامى ریزه خوار خوان على(ع)هستند،زیرا«ابو حنیفه»از امام صادق(ع)کسب علم کرده،و علم او به على(ع)منتهى مى شود،و انتساب علوم شیعه به على(ع) بسیار روشن است،و«شافعى»شاگرد«محمد بن حسن»بود که او شاگردى ابو حنیفه کرده، «احمد بن حنبل»نیز از شافعى آموخته،«مالک»هم شاگرد«ربیعه»است و ربیعه شاگرد«عکرمه»و او شاگردابن عباس است،ابن عباس هم که شاگرد ملازم على بوده است و بازگشت فقه شیعه به او واضحتر از آن است که گفته شود زیرا شیعه آنچه دارد از ائمه خود دارد که همه آنها علوم خود را از على(ع)گرفته اند و او از پیامبر(ص).
و اما تفسیر:که مى دانیم مفسران اسلامى غالبا از ابن عباس نقل مى کنندو او شاگرد و ملازم دائمى امام(ع)بوده است.
و اما ادبیات همه مى دانند که اصول آن را على بن ابیطالب(ع)به«ابو الاسوددئلى»آموخته است(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید جلد 1 صفحه17-20) .
[4]«ارى تراثى نهبا»اشاره به این است که میراث الهى مرا به غارت مى برند،قرآن نیز خلافت را ارث الهى خوانده است«و ورث سلیمان داود...»
(سوره نمل:16) و در سوره مریم آیه6 مى خوانیم که یعقوب از خداوند فرزندى خواسته و چنین دعا مى کند:«یرثنى و یرث من آل یعقوب»روشن است که وراثت سلیمان از داود و یحیى از ذکریا و آل یعقوب ظاهرا چیزى جز خلافت الهى نبوده است (سید قطب ،فى ظلال القرآن ج 5،ص246)
[5]ابو بکر در سال13 هجرى ماه جمادى الاخر از دنیا رفت.
(مروج الذهب جلد 2 صفحه 304 چاپ چهارم)
[6]مى گویند از کلمه«ادلى»استفاده مى شود که جنبه رشوه در آناست این ماده در قرآن آیه 188 بقره نیز در مورد رشوه بکار رفته است آنجاکه مى خوانیم«و تدلو بها الى الحکام لتاکلوا فریقا من اموال الناس بالاثم»:
«اموال خود را به حاکمان،براى خوردن ثروت مردم،به رشوه ندهید».
ولى این سؤال پیش مى آید که:عمر براى ابو بکر چه کرده بود تا خلافت را به عنوان رشوه و پاداش به او بسپارد؟پاسخ را مى توان از جملاتى که ابن ابى الحدید نوشته است فهمید،او مى گوید:
«عمر همان کسى است که پایه هاى خلافت ابو بکر را محکم کرد ومخالفین او را در هم شکست،او بود که شمشیر زبیر را هنگامی که از نیام بیرون آمده بود(و مى گفت خلافت باید به اهلش برسد)شکست،و به سینه مقداد کوبید،«سعد بن عباده»را در سقیفه زیر لگد گرفت،و گفت:«سعد را بکشیدخدا او را بکشد»!بینى«حباب بن منذر»را له کرد،همو بود که هاشمیهائى که درخانه فاطمه پناهنده شده بودند تهدید کرد و آنان را از آنجا خارج ساخت،و اگراو نبود کار ابو بکر و امور او روبه راه نمى گردید»)شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید جلد 1 صفحه 174 چاپ جدید).
[7]ابو بکر پس از بیعت،به مردم خطاب کرد و گفت:
«اقیلونى فلستبخیرکم»:مرا از خلافت معذور دارید،که بهتر از شمانیستم عبارت امام(ع) اشاره به همین است ولى عده اى از اهل تسنن مى گویندابو بکر چنین گفت:«ولیتکم و ستبخیرکم»امیر شما شدم و از شما بهتر نیستم(نهج البلاغه عبده صفحه 40 چاپ دوم)
[8]این جمله اشاره به خشونت عمر است،ابن ابى الحدید مى گوید:
«عمر زنى را براى پرسش از جریانى احضار کرد،زن حامله بود،هنگامى که او را دید بچه اش را سقط کرد(فلشدة هیبته القت ما فى بطنها فاجهضتبه جنینامیتا)(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید جلد 1 صفحه 174)و نیز نقل کرده که عمر هنگام مرگ از اهل شورى پرسید:همه شما طمع درخلافت دارید؟...زبیر گفت ما از تو کمتر نیستیم زیرا تو در میان قریش نه از مادر اسلام سبقت داشتى،و نه در نزدیکى به پیغمبر(ص).
ابو عثمان جاحظ گفته است:«به خدا سوگند اگر نه این بود که زبیر مى-دانست عمر در همان ساعت از دنیا مى رود،هرگز چنین سخنى نمى گفت،ودر این باره نفس نمى کشید»(شرح ابن ابى الحدید جلد 1 صفحه 185)
[9]و یکثر العثار فیها...اشاره به این است که عمر در جنبه هاى علمى وقضاوت اشتباهات فراوانى داشته است،او بارها اعتراف کرده که:«لو لاعلى لهلک عمر»اگر على نبود عمر هلاک شده بود و نیز گفته«اللهم لا تبقنى لمعضلة لیس لها ابن ابیطالب»«خدایا مرا در مشکلى که على به کمکم نشتابد قرار مده»و«لا ابقانى الله بعدک یا على»:خدا مرا پس از تو زنده مگذارد(الغدیر جلد3صفحه97 چاپ دوم)براى پى بردن به نمونه هایى از این اشتباهات او به جلد6 الغدیر صفحه 240به بعد مراجعه فرمائید.
[10]عمر در ماه ذیحجه سال23 هجرى در اثر ضربت«فیروزه ابو لؤلؤه»غلام مغیرة بن شعبه از دنیا رفت.
[11]عمر هنگام مرگ در مورد خلافتبه مشورت پرداخت،پیشنهاد اینکه عبد الله فرزندش را خلیفه کند رد کرد بخاطر اینکه از فرزندان خطاب نباید دو نفر خلیفه شوند.
پس از آن اضافه کرد:پیغمبر تا هنگام مرگ از این شش نفر راضى بود:
على،عثمان،طلحه،زبیر،سعد بن ابى وقاص و عبد الرحمن بن عوف،لذاخلافتبین اینان باید به شورا باشد تا یکى را از میان خود انتخاب کنند،و دستور احضار هر شش نفر را صادر کرد، سپس براى هر کدام عیبى برشمرد و از جمله به طلحه گفت:
پیغمبر تا دم مرگ بخاطر آن جمله که پس از نزول آیه حجاب گفتى بر تو،غضبناک بود،و به على گفت:«شما مردم را به راه روشن و طریق صحیح به خوبى هدایت مى کنى،ولى تنها عیب تو شوخی هاى تو است!»بعد«ابو طلحه»انصارى را خواست و فرمان داد که پس از دفن او با 50تن از انصار این6 نفر را در خانه اى جمع کند،تا با یکدیگر براى تعیین خلافت مشورت کنند،و در صورت توافق 5 نفر،گردن فرد ششم که مخالف است بزندو در صورت توافق 4 نفر،دو نفر دیگر را سر ببرد،و چنانچه3 نفر یکطرف و3 نفرطرف دیگر بودند به آن3 توجه کند که عبد الرحمن بن عوف بین آنها است،و سه نفر دیگر را در صورت پافشارى در مخالفت به قتل برساند،و هر گاه3 روز از شورا گذشت و توافقى نشد،همه را گردن بزند،تا مسلمانان خود شخصى را انتخاب کنند،پس از دفن عمر ابو طلحه مقدمات این کار را فراهم ساخت.
طلحه که مى دانست با وجود على و عثمان خلافت به او نخواهد رسید،و از على(ع)دل خوشى نداشت،براى تضعیف جانب او حق خود را به عثمان داد،زبیر،در برابر،حق خود را به على واگذار کرد.
سعد بن ابى وقاص نیز که می دانست خلیفه نمى شود،حق خویش را به پسر عمویش عبد الرحمن بن عوف داد.
(بنابر این6 نفر در3 نفر خلاصه شدند)عبد الرحمان از على(ع)و عثمان پرسید:کدام یک حاضرید از خلافت صرف نظر کنید،و در تعیین دو نفر دیگرمختار باشید؟
جوابى نشنید،پس از آن خود را از میدان خلافت بدر برد که یکى از آن دو را انتخاب کند،به على(ع)رو کرد که با تو بیعت مى کنم که طبق کتاب خدا وسنت پیغمبر(ص)و روش ابابکر و عمر با مردم رفتار کنى!على(ع)در پاسخ فرمود:مى پذیرم ولى طبق کتاب خدا و سنت پیغمبر و آنچه خود میدانم عمل مى نمایم.
عبد الرحمن رو به عثمان کرد و همان جمله را تکرار کرد عثمان پذیرفت،بار دیگر عبد الرحمن به على(ع)همان جملات را گفت و همان پاسخ را شنید،براى بار سوم نیز چنان گفت، و همان جواب را شنید،لذا دست عثمان را به خلافت فشرد و گفت السلام علیک یا امیر المؤمنین!
در اینجا بود که على(ع)به عبد الرحمن فرمود:
«و الله ما فعلتها الا لانک رجوت منه ما رجى صاحبکما من صاحبهدق الله بینکما عطر منشم» («منشم»نام زنى عطار بوده که در مکه زندگى مى کرده قبیله«خزاعه»و«جرهم» هر گاه مى خواستند جنگ کنند عطر او را استعمال مى کردند و هر گاه چنین مى کردند کشته ازدو جانب زیاد مى شد لذا به صورت ضرب المثلى در آمد که«اشام من عطر منشم» شومتر از عطر منشم (المنجد قسمت فرائد الادب).
«به خدا سوگند این کار را نکردى مگر اینکه انتظاراتى از او داشتى که آن دو نفر از یکدیگر داشتند خداوند میان شما جدایى افکند»!
مى گویند پس از آن بین عثمان و عبد الرحمن اختلاف افتاد که تا پایان مرگ عبد الرحمان،با هم سخن نگفتند.(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد 1 صفحه 185-188)جالب این است که ابو عثمان جاحظ مى گوید:اگر کسى از عمر مى پرسیددر ابتدا گفتى پیغمبر از این6 نفر راضى بود،پس چگونه مى گوئى،پیامبر تا دم مرگ بر طلحه غضبناک بود؟سپس اضافه مى کند، اگر کسى چنین مى گفت عمر او را به تیر مى زد،اما چه کسى جرئت داشت که ساده تر از این را بپرسد؟
[12]«فصغى رجل منهم...»مراد از این شخص سعد بن ابى وقاص است که کینه على(ع)بدل داشت زیرا بستگان او را على(ع)در جنگ بدر کشته بود(شرح نهج البلاغه عبده صفحه 42) .
[13]«و مال الاخر...»مقصود عبد الرحمان بن عوف مى باشد،که داماد عثمان بود زیرا همسر او ام کلثوم دختر عقبة بن ابى معیط خواهر مادرى عثمان بوده است(عبده صفحه43).
[14]«مع هن و هن...»شاید اشاره به تمایل طلحه به عثمان باشد،زیرا بخشش ها و هدایایى بین آنها رد و بدل مى شد(شرح نهج البلاغه عبده صفحه 42)خلیفه اسلامى باید چگونه تعیین شود؟
در اینجا سؤالى است که به ذهن مى رسد:اگر جانشینى پیامبر(ص)باید ازطرف خداوند به وسیله رهبر قبلى تعیین شود،پس چگونه عمر آن را به شورا گذاشت؟
و اگر مى بایست مردم او را انتخاب کنند،چرا ابو بکر شخصا و بدون شورا عمر را تعیین کرد؟و عمر آن را به شورا گذاشت؟
این سؤال پاسخى جز این ندارد که بگوئیم یکى از این دو کار نادرست بوده است،و از آنجا که به عقیده ما رهبر امت اسلامى(یعنى امام)باید صفاتى داشته باشد که جز خدا پى به وجود آنها نمى برد(مانند مقام عصمت و مقام خاص علمى) باید منحصرا از ناحیه پروردگار تعیین گردد.
[15]«ثالث القوم...»اشاره به خلیفه سوم است که به سال23 سر کارآمد و در سال 35 هجرى بدست مسلمانان کشته شد.(مروج الذهب جلد 2صفحه 430)
[16]«خضم الابل نبتة الربیع»اشاره به این است که عثمان و خویشاوندان وى اموال مسلمانان یعنى بیت المال را تصاحب میکردند که به عنوان نمونه به چند قسمت از بخششها،و اموال او، اشاره مى کنیم:
خلیفه سوم به دامادش«حارث بن حکم»برادر مروان 300000 درهم بخشید و شترهاى زکات و قطعه زمینى که پیغمبر اسلام آن را به عنوان صدقه وقف مسلمانان کرده بود به او داد.
و به سعید بن عاص بن امیة«100000»درهم بخشید.
و هنگامیکه به مروان بن حکم«100000»درهم بخشید به ابو سفیان نیز«200000»درهم داد.
به طلحه«32200000»درهم،زبیر«59800000»درهم داد.
خود او«30500000»درهم و 350000 دینار.
یعلى بن امیه 500000 دینار.
عبد الرحمان 2560000 دینار از بیت المال برداشتند.
براى اطلاع بیشتر به مدارک این بحثبه جلد 8 الغدیر قسمت بخشش هاى عثمان صفحه286 مراجعه فرمائید. زیرا ما آمار همه بخشش هاى وى که در آنجا آمده و به 126770000 درهم و به 4310000 دینار بالغ شده در اینجا نیاوردیم.
[17]«و کبتبه بطنة...»اشاره به وضعى است که عثمان به وجود آوردو سرانجام گرفتار کیفر آن شد.
او در اثر بخشش ها از بیت المال به بستگان خود،و اهانت به اصحاب خاص پیغمبر (ص) همچون ضرباتى که به«عمار یاسر» وارد آورد که باعث فتق اوگردید،و اخراج دلخراش«عبد اله بن مسعود»از مسجد پیغمبر بدان گونه که قسمتى از استخوانهاى دندهاش شکسته شد،و تبعید صحابى پاک«ابوذر»که پیغمبر درباره اش فرموده بود:«آسمان بر سر راستگو تر از ابو ذر سایه نیفکنده»به نقطه بد آب و هواى«ربذه»و گماردن عمال و فرمانروایان ناصالح از خویشاوندان خود درشهر هاى اسلامى،و رسیدگى نکردن به شکایات مردم در این زمینه همه اینها باعث شد که گروهى از مسلمانان از شهرهاى مختلف در مدینه گرد آیند،و پساز استیضاح وى،خواستار کناره گیریش از خلافت شوند و چون نپذیرفت موجبات قتل او را فراهم ساختند.
براى اطلاع بیشتر به جلد9 الغدیر مراجعه فرمائید.
[18]«نکثت طائفة»:مقصود از اینان طلحه و زبیر و افراد دیگرى هستندکه بیعت را شکستند و جنگ جمل را براه انداختند و عایشه را نیز در این راه باخود همراه ساختند.
[19]«و مرقت اخرى»:مراد از این گروه«خوارج»هستند یعنى همانها که در لشکر امام(ع) بودند و ابتداء امام(ع) را مجبور کردند که «حکمیت» رابپذیرد،و پس از آن که آن حکم شوم صادر شد اعتراض کردند و سرانجام جنگ نهروان را براه انداختند که بالاخره على(ع)کار آنها را یکسره کرد.
[20]«و قسط آخرون»:اینان کسانى بودند که به رهبرى معاویه در برابر امام(ع)قیام کردند و نهایت ستمگرى را به خرج دادند و مبارزههائى را براهانداختند که مهمترین و معروفترین آنها«جنگ صفین»است.
[21]«فلق الحبة...»اشاره به ابتداى زندگى گیاهان و اول حیات انسانها و اهمیت آن است.
[22]«و لا سغب مظلوم...»اشاره به این است که دانشمندان اجتماع نباید در برابر گرسنگى مظلومان و شکمخوارگى ستمکاران خاموش بنشینند.
[23]«ازهد عندى»اشاره به بى اعتنائى او نسبت به خلافت و دنیا است که شرح آن در قسمتهاى دیگر خواهد آمد.